وقتی از اتوبوس پیاده شدم دیدم دوصف از سربازان عراقی در حالیکه هرکدام کابل یا شلنگ یا باتوم دستشان بود مارا نگاه میکنند.با دیدن این صحنه گفتم حتما باید از میان این دو صف رد شویم …حدسم درست بود.اولین نفر را هل دادند و گفتند از این صف بگذر و وارد ساختمان شو تا اسیر […]

وقتی از اتوبوس پیاده شدم دیدم دوصف از سربازان عراقی در حالیکه هرکدام کابل یا شلنگ یا باتوم دستشان بود مارا نگاه میکنند.با دیدن این صحنه گفتم حتما باید از میان این دو صف رد شویم …حدسم درست بود.اولین نفر را هل دادند و گفتند از این صف بگذر و وارد ساختمان شو تا اسیر آمد از صف بگذرد بر سرو صورت و کمر او زدند.صدای دادوفریاد اسیر بلند شد.ولی راهی به جز حرکت به جلو نبود.از دیدن این صحنه وحشت کردم.تونل‌…تونل مرگ بود.هرکس وسط راه می افتاد جانش را از دست می داد.چون آنقدر اورا می زدند که قالب تهی کند‌.کل مسیر تونل مرگ ۱۰ متر بود هرکس اول و آخر صف را می دید وحشت می کرد.سربازهای سیه چرده و لاغر مردنی با لباس سبز تیره و پوتین های محکم چنان با شدت ضربه می زدند که گویی عمری از شخص کینه در دل دارند.نفرات دو صف حدود ۲۰ نفر بودند.هرکس سعی میکرد بیشترین ضربه را بزند.انگار مسابقه بود.هرکس زیادتر میزد جایزه میگرفت.بالاخره نوبت من رسید….
خاطرات سردار علی اصغر گرجی زاده
زندان الرشید

گوینده: فاطمه قائمی فر