شهید حبیب‌الهی؛ از فعالیت علیه طاغوت در اصفهان و تهران تا حضور در خط مقدم جبهه‌ها سردار شهید حاج رضا حبیب‌الهی می‌گفت: «ای کاش انسان اگر در راه خدا فدا می‌شود با همه وجود فدا شود و اثری از او باقی نماند.» به گزارش پایگاه خبری شهید یاران؛ سردار شهید حاج رضا حبیب‌الهی فروردین سال ۱۳۳۸ […]

سردار شهید حاج رضا حبیب‌الهی می‌گفت: «ای کاش انسان اگر در راه خدا فدا می‌شود با همه وجود فدا شود و اثری از او باقی نماند.»

به گزارش پایگاه خبری شهید یاران؛ سردار شهید حاج رضا حبیب‌الهی فروردین سال ۱۳۳۸ در خانواده‌ای که پدرش امام جماعت مسجد شیخ لطف الله و مسجد آقاعلی بابای اصفهان بود، چشم به جهان گشود و تحت تعلیم و تربیت پدرش قرار گرفت.

شهید حبیب‌الهی دوران دبستان و دبیرستان را در مدرسه‌های حاتم بیک، احمدیه و ادب گذراند و از همان دوران در فعالیت‌های مذهبی شرکت داشت.

در آخرین امتحان دیپلم شرکت نکرد

او سال آخر دبیرستان برای اینکه از خدمت در ارتش شاهنشاهی اجتناب کند، در امتحان دیپلم شرکت نکرد و بعد از آن مشغول فعالیت‌های سیاسی علیه رژیم طاغوت شد.

مادر پرسید چرا به این زودی برگشتی؟ مگر امتحان نداشتی؟ در حالی که ناراحت و عصبانی بود گفت: «نمی‌خواستم زیر پرچم این مفسد بروم. سربازی در این وهله و موقعیت حرام است.»

شهید حبیب‌الهی پیش از پیروزی انقلاب 

یک سال بیشتر تا پیروزی انقلاب نمانده بود. حاج رضا خیلی نترس بود و فعالانه در تهیه و توزیع اعلامیه‌ها و پیام‌های حضرت امام خمینی (ره) شرکت داشت.

در آن زمان تظاهرات مردم علیه رژیم پهلوی را برنامه‌ریزی می‌کرد و در واقع یکی از برنامه‌ریزان اصلی تظاهرات و تحصن در منزل آیت‌الله خادمی به شمار می‌رفت که پس از مدتی توسط ساواکی‌ها شناسایی شد.

در یکی از شب‌های حکومت نظامی وقتی داشت با دوستانش لاستیک‌ها را آتش می‌زدند، مأموران رژیم شاه سر رسیدند؛ همه با هم فرار کردند اما شهید حبیب‌الهی همچنان مشغول آتش زدن بود، وقتی مأموران شروع به تیراندازی کردند، کار خود را تمام کرده و با زرنگی خاص از معرکه گریخت.

انگار دوست داشت همیشه در وسط معرکه درگیری با رژیم باشد، برای همین به تهران رفت و در اوج درگیرها و روزهای پیش از انقلاب، در تظاهرات و درگیرهای تهران حضور فعالانه‌ای داشت. با پیروزی انقلاب وارد کمیته دفاع شهری اصفهان شد و در سال ۵۸ در امتحانات متفرقه دیپلم شرکت کرد و مدرک خود را گرفت و همزمان در مدرسه علمیه امام صادق (ع) مشغول تحصیل علوم دینی و طلبگی شد.

روح بلند رضا آرام و قرار نداشت؛ می‌گفت: «می خواهم به کمک مردم محروم سیستان و بلوچستان بروم» و مدت یک سال در فعالیت‌های جهاد سازندگی و سپاه در آن استان محروم فعالیت می‌کرد. هنوز دو ماه از شروع جنگ نگذشته بود که عازم خوزستان شد و به شیرمردان «خط شیر» پیوست.

شهید حبیب‌الهی بعد از پیروزی انقلاب

شهید حبیب‌الهی پس از به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی، ضمن اینکه در نهادهای مختلف انقلابی فعال بود، در علوم دینی مشغول به تحصیل و فراگیری علم شد و در سال ۱۳۵۹ همکاری خود را با بسیج تقویت کرد و به عنوان مربی آموزش، به تدریس و آموزش مشغول شد. او با آغاز جنگ تحمیلی، به صف رزمندگان اسلام در جبهه‌های حق علیه باطل پیوست.

شهید حبیب‌الهی دوازدهم خردادماه سال ۱۳۶۰ در اثر حادثه‌ای دست راست خود را فدا کرد و اولین فرمانده جانباز جبهه‌های جنوب شد. او چندین بار در جبهه مجروح شد ولی پس از بهبودی نسبی به جبهه بازگشت.

بعد از جانباز شدن، مسئولیت سپاه اصفهان را به او دادند ولی پس از چندماه استعفا داد و به جبهه بازگشت.

شجاعت و بی‌باکی شهید حبیب‌الهی در جبهه‌ها زبان‌زد بود؛ او گاهی مواقع حتی تا سه روز در خط مقدم می‌ماند. حاج رضا تا سال ۱۳۶۱ در مسئولیت‌های مختلف از جمله فرماندهی سپاه دوم صاحب الزمان(عج)، فرمانده سپاه سوم و فرمانده سپاه اصفهان مشغول فعالیت بود.

او می گفت: «ای کاش انسان اگر در راه خدا فدا می‌شود باهمه وجود فدا شود و اثری از او باقی نماند.»

سردار حاج رضا حبیب‌الهی سرانجام در ۱۸ بهمن‌ماه سال ۱۳۶۱ جام شهادت را نوشید و به خواسته‌اش که فناءفی‌الله بود، رسید.

شهید حبیب‌الهی به روایت همرزمش

سیدرضا منتظرین یکی از همرزمان سردار شهید حاج رضا حبیب‌الهی رشته کلام را به دست می‌گیرد: «ما صبح روز عملیات، همراه یک گروهان نیروی تحت امر سپاه سوم و نیروهایی از واحد طرح و عملیات و اطلاعات-عملیات سپاه سوم به منطقه جلو رفتیم. به همراه حاج رضا در کانال اول، نزدیک‌ترین نقطه به دشمن، مستقر بودیم و تعدادی از نیروهای تخریب، در محل دیگری بودند. وضعیت کانالی که داخل آن بودیم، نامناسب و دشوار بود؛ یعنی پر از سیم‌های خاردار و احتمالاً در بعضی نقاط، مین‌گذاری شده و برای ما مشکوک بود. دشمن نیز با نیروهای زرهی انبوه خود در حال پاتک و جلو آمدن بودند.

در آن وضعیت که اضطراب ما را فراگرفته‌بود و کانال و اوضاع آن را می‌دیدیم، حاج رضا آرامش خاصی داشت؛ دستور داد داخل کانال پخش شویم و موضع بگیریم. پس از آن، مرا صدا زد و گفت: «منتظر! بلندشو برو نیروهای تخریب را بیاور.» (محل استقرار نیروهای تخریب را من می‌دانستم) حاج رضا قصد داشت معبر جلو را باز کند و نیروها را از داخل کانال به سمت کانال دوم جلویی، به سمت دشمن عبور دهد و با نیروهای موجود، حرکت دشمن را سد کند.

در حقیقت، می‌خواست محور را برای عبور نیروها و ادامه عملیات حفظ کند. در همین حال، من سرم را از کانال بیرون کردم، دیدم تانک‌های عراقی حدود ۲۰۰ متری ما، در حال پیشروی هستند.

در پاسخ حاج رضا گفتم: «می‌ترسم!» حاجی گفت: «سریع برو معطل نکن، برو!» برادر «خلیل قسمت کننده» از نیروهای کاشان که بعدها به فیض شهادت رسید، آنجا بود، گفت: «من می‌روم موتور را روشن می‌کنم، به محض شنیدن صدای روشن شدن موتور، سریع بیا عقب تا برویم» به همین طریق عمل کردیم و با سرعت به سوی خاکریز خودمان که ۵۰۰ متر عقب‌تر بود، حرکت کردیم.

نمی‌دانم این فاصله را چگونه طی کردیم. شاید پرواز می‌کردیم و تیرها از کنار ما رد می‌شد. تا اینکه پشت خاکریز رسیدیم؛ به یاد دارم که هنگام حرکت، حاجی به ما گفت: «بروید خدا حفظتان کند!» پس از رسیدن به پشت خاکریز، نفسی کشیدیم. دوباره به پشت سرم و منطقه نگاه کردم. دیدم تانک‌های عراقی به ۵۰ متری کانال رسیده‌اند.

موضوع را با بچه‌ها درمیان گذاشتیم. آنها گفتند: «امکان بازگشت نیست و نمی‌توانید برگردید. وضعیت را که می‌بینید، دیگر دیر شده‌است!» دقایقی بعد بود که تانک‌های عراقی به کانال رسیده‌بودند.

جاویدالاثری، سرانجامِ فرمانده رشیدی که ماه‌ها شور و حماسه را خلق کرده بود

این آخرین لحظه‌ها و دقایقی‌ست که از زبان یکی از رزمندگان اسلام، که ناظر وضعیت منطقه و در کنار حاج رضا بوده، شنیدیم؛ لحظه‌ها و ثانیه‌هایی که زمین منطقۀ والفجر مقدماتی، حاج رضا را از ما گرفت و دیگر بازنگرداند.

پس از آن، با پیگیری‌هایی که توسط سردار شهید خرازی و سایر مسئولان شد، گروه‌های شناسایی، همان شب و شب‌های بعد در منطقۀ کانال و اطراف آن به جست‌وجو پرداختند و هرچه تلاش کردند تا نشانی یا خبری از او بیابند، سودی نبخشید.

و به این ترتیب، آخرین امیدها برای یافتن آن سردار رشیدی که ماه‌ها شور و حماسه را خلق کرده بود، راه به جایی نبرد و در عین ناباوری، در راه حفظ مواضع نیروهای اسلام، با تعصب و غیرت خاص خود، جان بر سر اهداف مقدس گذاشت و جاویدالاثر شد.