شهیدی که راه کربلا را باز کرد او فقط ۱۶ساله بود. اما ۱۶ سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می‌شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا کرده و شب تاسوعای حسینی به وطن باز می‌گردانند. به گزارش خبرنگار پایگاه خبری شهید یاران، «هرگز آنان که در راه […]

شهیدی که راه کربلا را باز کرد

او فقط ۱۶ساله بود. اما ۱۶ سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می‌شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا کرده و شب تاسوعای حسینی به وطن باز می‌گردانند.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری شهید یاران، «هرگز آنان که در راه خدا کشته می‌شوند مرده نپندارید، بلکه آنان زنده‌اند و نزد پروردگار خویش روزی می‌خورند.

به نام خدا و با سلام بر حضرت مهدی (عج) و نائب برحقش امام خمینی و تمامی کسانی که در راه اسلام خدمت می‌کنند.
شکر خدا را می‌نمایم که قدری مهلتم داد تا اسلام واقعی را بشناسم و در تاریکی جهل از دنیا نروم.»

متنی که خواندید، بخش آغازین وصیت‌نامه شهید ۱۶ ساله علیرضا کریمی است؛ شهیدی که به مسافر کربلا شهرت دارد‌. علیرضا فرزند باقر. تاریخ شهادت: ۲۲ فروردین ۱۳۶۲.

روزی سیدی سبزپوش به مغازه پدرش مراجعه کرده و بی مقدمه می گوید: کار خوبی کردی که علیرضا را نذر آقا اباالفضل (ع) کردی. همین امروز سفره آقا اباالفضل (ع) را پهن کن و به مردم غذا بده، سه مجلس روضه برای حضرت در حرمش نذر کرده‌ای که من انجام می‌دهم. سپس اسکناسی را جهت برکت کاسبی به پدر می‌دهد. آن روز بچه به طرز معجزه آسایی شفا می‌یابد به طوری که سال‌ها بعد قهرمان ورزش‌های رزمی می‌شود.

در عملیات محرم در اثر اصابت گلوله خمپاره سر و دست و پای او مجروح می‌شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می‌گردد. فرمانده گردان امیرالمؤمنین (ع) به خاطر شجاعت و مدیریتی که علیرضا از خود نشان داده بود، مسئولیت دسته دوم از گروهان اباالفضل (ع) را به او می‌دهد. او در آخرین دیدار با خانواده‌اش به مادر می‌گوید: ما مسافر کربلائیم، راه کربلا که باز شد برمی‌گردیم. در پایان آخرین نامه‌ای که فرستاد، نوشته بود به امید دیدار در کربلا.

در عملیات والفجر ۱ هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می‌گیرد و در جواب فرمانده‌اش که می‌خواهد او را به عقب بیاورد می‌گوید، شما فرمانده‌ای برو بچه‌ها منتظرت هستند. علیرضا در حالی که روی زمین افتاده و به سختی می‌خواست خودش را به سمت تپه‌ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک.های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می‌شود.

در اینجا او فقط ۱۶ساله بود. اما ۱۶ سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می‌شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا کرده و شب تاسوعای حسینی به وطن باز می‌گردانند. به خواب مسئول گروه تفحص لشکر امام حسین (ع) می‌آید و محل دفنش را هم می‌گوید. مردم در مسجد در دسته عزاداری کنار پیکرش تا صبح می‌مانند. صبح روز تاسوعا همراه با دسته سینه زنی در گلزار شهدای اصفهان او را به خاک می‌سپارند.

این شهید ۱۶ ساله در وصیت‌نامه خود چنان بینش عمیقی از خود نشان می‌دهد که گویی یک مرد ۴۰ ساله این عبارات را به کار برده است:

«اسلام به من فهماند که چگونه بیندیش و چگونه راه را انتخاب کن. من با قلبی روشن خون خود را برای اسلام می‌ریزم و پیام می‌رسانم که با جاری شدن خونمان است که حکومت ما نورانی‌تر و به حکومت عدل صاحب‌الزمان (عج) متصل می‌شود. امیدوارم که حکومت ما زمینه ساز انقلاب امام مهدی (ع) باشد.

اما مادر جان بعد از شنیدن خبر شهادتم اشک نریز، زیرا امام بزرگوار ما نیز در سوگ فرزندش اشک نریخت، چون می‌دانست رضای خدا در این امر است. و شما پدر بزرگوارم وصیتم به شما این است که راه مرا در کمک به فقرا و نیازمندان ادامه دهید. شما خواهرانم؛ شما هم زینب زمان باشید و پسرانتان را حسین وار تربیت کنید و در راه خدا مبارزه کنید.

خدایا تو میدانی که من هر چه کرده‌ام برای رضای تو بوده، پس ما را یاری کن که در راه تو قدم برداریم؛ خدایا اسلام را پیروز کن و اگر در من لیاقت می‌بینی شربت گوارای شهادت را به من بنوشان.
و شما ای منافقین فراری از خلق که بعد از پیروزی انقلاب، فقط اسم و نام سازمانتان را به دنبال می کشید، به عنوان یک برادر دلم برای شما می‌سوزد، یک مشت جوان پاک که رهبرشان آن‌ها را منحرف کرده‌اند، کمی فکر کنید! به خود بیایید!

خدایا این پیر جماران، این بت شکن تاریخ، این درهم کوبنده ستمگران را در پرتو خود نگهدار. خدایا مرا به خودم وا مگذار. پدر و مادرم را نیز ببخش و آمرزشت را نصیبمان فرما. آمین یا رب العالمین»

کربلا اینجاست، و مسافران آن شهدایی هستند که یک به یک به قربانگاه رفته و سر بر زانوی ارباب، جان خود را برای اسلام فدا کردند.