«راه برایشان کوتاه شد. خدا را دیدند و رفتند. قرعه عزت به نامشان خورد و از خاک به افلاک رسیدند. خاطرههایشان در خاطرها ماند. برای وطن در خونِ تن غلتیدند و شهادت روزی آنها و شهید همسایه اسمشان شد و آبروی وطن شدند.» به گزارش خبرنگار پایگاه خبری شهید یاران، دلهایمان به بودنشان خوش است. […]
«راه برایشان کوتاه شد. خدا را دیدند و رفتند. قرعه عزت به نامشان خورد و از خاک به افلاک رسیدند. خاطرههایشان در خاطرها ماند. برای وطن در خونِ تن غلتیدند و شهادت روزی آنها و شهید همسایه اسمشان شد و آبروی وطن شدند.»
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری شهید یاران، دلهایمان به بودنشان خوش است. پناه امنشان سایه بالای سرمان انداخته است. تکیهگاهمان شدهاند و خیالمان آسوده است که همین نزدیکیها هستند، در کوچه پس کوچههای شهر و شاید جایی خیلی دورتر، جایی نزدیک مرز، همان جا که خاک ایران ما تمام میشود.
بیادعا ایستادهاند، بیریا خدمت میکنند، بیمنت پایش بیفتد جان را فدای امنیت مردم میکنند، گاهی در همین نزدیکی و گاهی در نقطه صفر مرزی، ابرمردان نیروی انتظامی.
واژهها برایشان دست به سینه میشوند، برای ایستادنهایشان بهخاطر وطن و هموطن. برای نگاهبانان بیدار در شب، درست همان زمان که خانهها غرق خواب هستند، برای استقامت نشسته در قامتشان که قید خواب و خستگی را میزنند و این را میشود از صدای گامهای استوارشان شنید، برای ناز ایمانشان، برای رزم شبانه در دل تاریکی و در جدال با بدیها، برای همت والایشان در تلاش برای امنیت، برای ایثار دوست داشتنی آنها، برای غیرتشان، برای شکوهشان چون کوه، برای مهربانیهایشان وقتی در برابر کودکی که کفش به پا ندارد، بیقراری میکنند، برای بیتابیهای گاه و بیگاه آنها برای شهادت و برای شهید شدنشان.
میشود این همه حماسه را ستود، میشود برای این حماسه غزل سرود. میشود برای شهید مدافع وطن، جان داد.
ماحصل اقتدارشان غرور و سربلندی ما و عزت ایران عزیز ما شد. جان را برای میهن کف دست گرفتند و برای هممیهن. خونشان ریخته شد و ردای شهادت روی تنشان نشست.
راه برایشان کوتاه شد. خدا را دیدند و رفتند. قرعه عزت به نامشان خورد و از خاک به افلاک رسیدند. خاطرههایشان در خاطرها ماند. برای وطن در خونِ تن غلتیدند و شهادت روزی آنها و شهید همسایه اسمشان شد و آبروی وطن شدند.
وداع همیشه سخت است برای جا ماندهها، برای کودکی که عدد سنش تک رقمی است. برای مادری که مویش در یک شب سفید شد. برای پدری که در حیرت، پیکر بیجان پسرش را که غرق خون است که بهتر بگویم غرق آتش خشم دشمن، روی زمین دید و خودش هم افتاد. برای همسری که دلش دنیای غم است و چشمهایش بارانزده از طوفان بیملاحظه دل.
باید خیلی بلد باشی که تاب بیاوری این وداع را. باید خیلی بلد باشی که در نگاه دخترک نگران پدر وقتی کنار تابوت پدر زانو زده غرق نشوی. باید خیلی بلد باشی که بتوانی به فرزندش بگویی بابا رفت، بابا شهید شد و رفت. بابا برای من و تو و برای وطن تا آخر ایستاد.
از اینجا به بعد بابا یک عکس میشود و در قاب مینشین. دیوار خانه پر از بابا میشود. همسر، خستگیهایش را با عکس بابا تقسیم میکند و دلتنگیهایش را در نمازی که قنوتش پر از عاشقانههایی است که او را تا افلاک راهی میکند، قامت میبندد.
از اینجا به بعد جای خالی بابا در قلب دختر درد میکند. نگاهش به عکس بابا پر از حرفهای پدر و دختری میشود، پر از نازهای دختر و پر از بزرگ شدنهای زود به زود دختر.
از اینجا به بعد مادر هوای پسر که به سرش بزند، خودش را بر سر مزار پسر میرساند و ساعتها با جگرگوشهاش خلوت میکند. دست نوازش روی سنگ مزار پسر میکشد و دانهدانه حرفهایش را با اشک به هم گره میزند و میبارد و میبارد.
خدا پشت و پناه شما و غیرت نابتان که برای حفظ حریم وطن، برای امنیت تک تک ما، برای حماسهای که در بینامی و گمنامی آفریدهاید تمام قد ایستادید.
ببخشید ما را اگر با قضاوتهایی که پر از آگاه نبودن بود، نامهربان شدیم و تنهایتان گذاشتیم.
ببخشید اگر با بیمهری ما در خاک وطنی که برایش جان میدادید، جان دادید.
ببخشید اگر ما نشد و نتوانستیم هوایتان را درست و حسابی داشته باشیم مثل همه روزهایی که شما هوای تکتک ما را داشتید.
شهادت گوارای وجودتان مردان مرد سرزمینم
Monday, 28 October , 2024