آقای سرهنگی گفتند نویسندههای قوی و قابل، نوشتن کتاب را نپذیرفتند. به آن نویسنده زنگ زدم، گفت که وارد این پرونده نشو، چون کلی مشکلات و اتفاقات سرم آمد و حتی زمین خوردم و پایم شکست و متوجه شدم نمیخواهد کتابش را بنویسم. به گزارش پایگاه خبری شهید یاران ، کتاب «گم شده مجنون» یکی […]
آقای سرهنگی گفتند نویسندههای قوی و قابل، نوشتن کتاب را نپذیرفتند. به آن نویسنده زنگ زدم، گفت که وارد این پرونده نشو، چون کلی مشکلات و اتفاقات سرم آمد و حتی زمین خوردم و پایم شکست و متوجه شدم نمیخواهد کتابش را بنویسم.
به گزارش پایگاه خبری شهید یاران ، کتاب «گم شده مجنون» یکی از جدیدترین کتابهایی است که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده است. این کتاب علاوه بر روایت ناگفتههایی از دوران دفاع مقدس از آن جهت مهم است که به زندگی و شخصیت یکی از فرماندهان تأثیرگذار دوران دفاع مقدس و همرزم شهید همت میپردازد که با وجود بزرگی شخصیت، کتابی درباره او نوشته نشده بود. با مریم عباسی نویسنده این کتاب، درباره شخصیت شهید محمدرضا کارور و سختی کار نوشتن درباره شهدا گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید:
تسنیم: در ابتدا در مورد کتاب «گم شده مجنون» توضیحاتی بفرمایید و اینکه چه شد که سراغ نوشتن این کتاب رفتید؟
شروع این کار سال ۹۸ بود. در کلاسهای آقای سرهنگی، ایشان گفتند فرماندهان شهید نقش برجستهای در جنگ داشتند و از نویسندهها خواستند زندگی فرماندهان جنگ را بنویسند. هر کس یکی از فرماندهان را انتخاب کرد اما شهید محمدرضا کارور ماند و ایشان اصرار داشتند که من بنویسم. اوایلش وقت نداشتم و دوست داشتم سالها آموزش مستندنگاری ببینم تا بتوانم کتاب قوی به نگارش دربیاورم ولی اصرار کردند. کسی هم نبود که کتاب را بردارد. نهایتا قبول کردم. مصاحبههایی که به من دادند اطلاعات خیلی ناقصی داشت و نمیشد به صورت کتاب دربیاید. دوباره من اعلام نارضایتی کردم که با این مصاحبهها نمینویسم.
ماجرای جالب تحول زندگی خانم نویسنده به واسطه عنایت شهید کارور
تسنیم: چه شد که قبول کردید؟
دلیلش یک مقدار به زمان قبلتر و به سن نوجوانیام برمیگردد. فکر کنم ۱۵ سالم بود که به سفر راهیان نور رفتم. آن روزها خیلی در وادی شهید و شهادت نبودم. حجابم هم مثل امروزم نبود و حتی گاهی موهایم بیرون میآمد. به شهدا به عنوان یک چهره خشن جنگی نگاه میکردم که مهم بوده بروند و بجنگند، اصلاً از بعد خانواده و ابعاد دیگر به آنها نگاه نمیکردم. تا اینکه یبماری مادرم پیش آمد. سرطان کبدی گرفتند و دکترها قطع امید کرده بودند. در همان روزها موضوع راهیان نور دانشآموزی پیش آمد. اوایلش بود و قرعهکشی کردند. من اسمم را نوشتم و اسمم در آمد. دوکوهه اولین جایی بود که رفتیم. شهید محمدرضا کارور را آنجا دیدم. یک تمثال بزرگ از او آنجا بود. حسینیه گردان مالک مقر شهید محمدرضا کارور بود. آن موقع نمیدانستم خواهر شهید کارور مسئول اتوبوس است و برایمان سخنرانی کردند. به او گفتم من به خاطر بیماری مادرم آمدم و هیچ ذهنیتی در مورد شهدا ندارم و خیلی هم برایم جذاب نیست. او گفت همین جا متوسل شو. محمدرضا خیلی حاجت داده است. همین کار را کردم و وقتی برگشتم به یک ماه نکشید که مادرم کاملاً خوب خوب شد. دکترها خیلی تعجب کردند چون سرطان کبدی اصلاً خوب شدنی نیست و آن هم با پیشرفتی که بیماری مادرم کرده بود وهمه میگفتند که تا دو سه هفته دیگر کارش تمام است. دکترها گفتند معجزه شده است. از آن زمان به بعد بود که سعی کردم که نه تنها در مورد شهید کارور بلکه درباره شهدای دیگر مطالعه کنم.
تسنیم: بر گردیم به آن نقطهای که دیدید مصاحبهها و اطلاعات ناقصی در اختیارتان قرار دادند و اعتراض کردید، از سوی دیگر هم چنین سابقه ذهنی درباره شهید کارور داشتید، بعد چه شد؟ خودتان اطلاعات پیدا کردید؟
به هر حال چون من شفای مادرم را به واسطه این شهید گرفته بودم، دنبالش گشتم و در انتشارات لشکر ۲۷ به نشر بعثت رسیدم و از آنجا گفتند با آقای گلعلی بابایی صحبت کنم. ایشان گفت شهید کارور برای ماست و اینجا پرونده دارد و مصاحبههایش هست. مصاحبهها از سال ۶۳ و ۶۴ به بعد بود. شهید سال ۶۲ به شهادت رسید و بعدش مصاحبههایی با خانواده و همرزمان و دوستانش داشتند ولی گفتند که نمیتوانیم در اختیارتان قرار بدهیم. من هم اصراری نکردم. سه یا چهار ماه بعد خودشان تماس گرفتند و گفتند که میتوانید به دفتر نشر بیایید تا ما با شما آشنا شویم. پرونده شهید محمدرضا کارور را تحویل من دادند و قرار شد من هم از نوشتههایم برایشان بفرستم. من آنجا فهمیدم که نویسندههای دیگر مایل به نوشتن زندگی شهید نبودند و بعد هم پروندهها را به من دادند.
حاج محمد
تاریخ : 14 - دی - 1401
خدا خیر به شما بدهد خواهرم که دنبال حقیقت و نوشتن حرف دل ما هستید و شهدا قطعا کمک شنا میکنن ،جانباز دفاع مقدس