چشمانش به زیبایی چشمان فرشته ها می ماند… مظلومیتش فریادی از سکوت بود … نوایی پر مهر داشت، بی آنکه کلامی از این نوا منعقد شود، معصوم و کودکانه…با چشمانی جستجو گر… شاید داشت نشانه ای از پدر را درهیاهوی یک روز پرهمهمه می جست، بی آنکه بداند نشانه ها همه به کوچه پس کوچه […]

چشمانش به زیبایی چشمان فرشته ها می ماند…

مظلومیتش فریادی از سکوت بود …

نوایی پر مهر داشت، بی آنکه کلامی از این نوا منعقد شود، معصوم و کودکانه…
با چشمانی جستجو گر…

شاید داشت نشانه ای از پدر را درهیاهوی یک روز پرهمهمه می جست، بی آنکه بداند نشانه ها همه به کوچه پس کوچه های “شهادت” ختم می شود.

بوی عطر تنش بوی خاصی داشت، شاید ته مانده ای از شیشه عطر پدر بود.

پدری که رفت تا ایران بماند،
رفت تا ایثار و شهامت بماند،
رفت تا مردانگی، عزت، اقتدار و شکوه بماند.

آری!

به گزارش پایگاه خبری شهید یاران، «رضا صالح پژوه» روزنامه نگار نقل کرد؛ این کودک خردسال که اینگونه معصومانه در آغوش من است، پسر شهید “باب الخانی” است؛ کودکی که خبر آسمانی شدن پدرش را از هیاهوی اطرافیانش شنید و بی آنکه واژه ها را بشناسد، هر از چندی دستی پر مهر بر تمثال مبارکش کشید و صورت خندان درون قاب را بوسید تا آتش به دل هر بیننده ای بزند.

و تصور کرد بوسه ای از عشق بر گونه پدر زده است، بی آنکه بداند طعم بوسه قاب عکس با طعم بوسه واقعی تفاوتی از زمین تا آسمان دارد.

آری!

او به این خیال است که پدر یعنی یک قاب عکس و مادر یعنی زنی با چشمانی پر از اشک که هر از چندی کاسه صبر چشمانش لبریز می شود و ردی از خیسی را با طعم دلتنگی روی صحن و سرای گونه اش می نشاند.

اما پیشانی نوشت این فرزند خردسال که درآغوش من است، ظاهرا پیشانی نوشت حسینی(ع) است، از جنس صبر زینبی (س).

پدرش عصاره ایثار می شود و مادرش سیبل فحاشی و هتک حرمت خانواده ای که راه نجات را در کشف حجاب دیده است !!!

خبری که از وقتی شنیدم، لرزه بر اندامم انداخت.
جامعه ایرانی را چه می شود؟
به کجا چنین شتابان ؟
چه شد که اینقدر بی ارزش و بی مایه شدیم؟

زنی مظلومه و مادری مهربان آماج فحاشی و هتک حرمت قرار می گیرد و وقتی می گوید “همسر شهید است”، شدت بی حرمتی ها فزونی می یابد!!!

این خلاصه داستانی واقعی و مستند را باید با شرمساری نوشت و نصب العین تمام مدعیان کار فرهنگی کرد تا ببنند و ببینیم با دستمایه کردن “فرهنگ” چه بلایی بر سر ایران آوردیم که خانواده ای به بهانه آزادی! اینچنین پنجه بر روی زنی دردمند می کشد.

ای وای بر منِ فرهنگی!

ای وای بر تو فرهنگی!

و ای وای بر آنهایی که فرهنگ را پیش پای سیاست ذبح کردند تا از برکه گل آلودش شاه ماهی بگیرند.

ای کاش جرات داشتم تنها یک شب، و تنها یک شب خود را جای آن زن دردکشیده بگذارم…

ای کاش جرات داشتم یک شب و تنها یک شب خودم را جای همین کودک خردسال بگذارم و در هوای بوی پدر کوچه پس کوچه های تنهایی را قلندر وار بپیمایم…

حتی تصورش هم دلم رامی لرزاند و چطور دل آن هایی که رد پایشان هنوز روی شانه های این عزیزان است، برای رسیدن به قله های قدرت، نمی لرزد از این همه بی حرمتی؟

آری! زنی که ریشه آزادی را در سراب بی حجابی می بیند و با حمایت همسرش زخمه بر دل تنگ همسر شهید می زند، نوشداروی بعد از مرگ سهرابش را از رسانه های معاند گرفته است، اما ما که داعیه انقلابی بودن داریم چه کردیم؟

ما چقدر سینه سپر کردیم برای مردم مظلومی که اینچنین آماج خباثت رسانه هایی قرار گرفته اند که به آنها درس بی مهری و پنجه در پنجه هموطن انداختن می آموزند؟

رسانه ای که ساختن بمب دستی را به هموطن من برای آسمانی کردن هموطن دیگرم می آموزد، از مظلومیت همسر یک شهید یا بازداشت یک خانواده به ظاهر معترض چه می فهمد؟

او کلاه خود از نمد آشفته بازار اغتشاش می خواهد و مزد خود از دشمن زخم خورده.

اما اگر فرزند خردسال شهید باب الخانی روزی زبان گشود و گفت ” ای اصفهان چه کردی با مادر مظلومم آن روز که بیشتر از هر زمان دیگر به حمایتت نیاز داشت؟” چه پاسخی خواهیم داشت؟

و اگر روزی شهید باب الخانی پرسید “خون دادم ، جان دادم تا همسر و فرزند تو درآرامش باشد، اما وقتی همسرم آماج فحش و ناسزا و کتک مردمی به غفلت نشسته بود، تو چه کردی؟” چه پاسخی داریم؟

رضا صالحی پژوه
روزنامه نگار