شهیدی که با مفقودالاثری به آرزویش رسید وی که بارها در جبهههای نبرد مجروح شده بود و اغلب تا سرحد شهادت نیز پیش رفته بود، در حقیقت شهید زندهای بود که همواره به دنبال شهادت، عاشقانه تلاش میکرد. این جمله از اولین وصیتنامهاش برای شاگردان و رهروانش به یادگار ماند: «عمامهی من کفن من است.» […]
شهیدی که با مفقودالاثری به آرزویش رسید
وی که بارها در جبهههای نبرد مجروح شده بود و اغلب تا سرحد شهادت نیز پیش رفته بود، در حقیقت شهید زندهای بود که همواره به دنبال شهادت، عاشقانه تلاش میکرد. این جمله از اولین وصیتنامهاش برای شاگردان و رهروانش به یادگار ماند: «عمامهی من کفن من است.»
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری شهید یاران؛ مروری داشته باشیم بر زندگی فرمانده دلاور اسلام شهید مصطفی ردانیپور، مصطفی ردانیپور فرزند باقر، تاریخ شهادت ۱۳۶۲/۵/۱۵.
*زندگینامه
در سال ۱۳۳۷ در یکی از خانههای قدیمی منطقه مستضعفنشین (پشت مسجد امام) شهر اصفهان متولد شد. پدرش از راه کارگری و مادرش از طریق قالیبافی مخارج زندگی خود را تأمین و آبرومندانه زندگی میکردند و از عشق و محبت سرشاری نسبت به ائمه اطهار (ع) و حضرت زهرا (ع) برخوردار بودند، تا آنجا که با همان درآمد ناچیز جلسات روضهخوانی ماهانه در منزلشان برگزار میشد. سختکوشی و تلاش، با زندگی مصطفی عجین شده بود، به طوری که در شش سالگی (قبل از آن که به مدرسه راه یابد) به مغازه کفاشی میرفت و در ایام تحصیل نیز نیمی از روز را به کار مشغول بود.
او که از بیت صالحی برخاسته بود و به لحاظ مذهبی، خانوادهای مقید و متدین داشت، تحصیل در هنرستان را به دلیل جو طاغوتی و فاسد آن زمان تحمل نکرد و از محیط آن کناره گرفت و با مشورت یکی از علما به تحصیل علوم دینی پرداخت.
با شروع جنگ تحمیلی، شهید ردانیپور به همراه عدهای از همرزمان خود از کردستان وارد جنوب شد و با نیروهای اعزامی از اصفهان (سپاه منطقهی ۲) که در نزدیکی آبادان «جبههی دارخوین» مستقر بودند، شروع به فعالیت کرد. ایشان با رزمندگان اسلام در خطی که به «خط شیر» معروف بود، به مبارزه پرداخت و از مهمترین علل شش ماه مقاومت مستمر نیروها در این خط، وجود این روحانی عزیز و دلسوز بود که به آنها روحیه میداد، سخنرانی میکرد و یا مراسم دعا برگزار مینمود.
ایشان با تجربهای که از کار در جبهههای کردستان داشت، سلاح بر دوش، به تبلیغ و تقویت روحی رزمندگان میپرداخت و با برگزاری جلسات دعا و مجالس وعظ و ارشاد، نقش مؤثری در افزایش سطح آگاهی و رشد معنوی رزمندگان ایفا مینمود و در واقع وی را میتوان یکی از منادیان به حق و توجه به حالات معنوی در جبههها نامید.
دو هفته پس از ازدواج، صدق و تلاش این روحانی عارف و فرمانده شجاع در عملیات والفجر ۲ به نقطهی اوج رسید و عاشقانه ردای شهادت پوشید و به وصال محبوب نایل شد. بدینسان در تاریخ ۱۳۶۲/۵/۱۵ بر پرونده افتخارآفرین دنیوی یکی دیگر از سربازان سلحشور سپاه امام زما(عج)، با شکوهی هر چه تمامتر، مهر تأیید نهاده شد و جسم پاکش در منطقه حاج عمران مظلومانه بر زمین ماند و روح باعظمتش به معراج پرکشید؛ گرچه تا این تاریخ نیز ایشان در زمره شهدای مفقودالجسد است. وی که بارها در جبهههای نبرد مجروح شده بود و اغلب تا سرحد شهادت نیز پیش رفته بود، در حقیقت شهید زندهای بود که همواره به دنبال شهادت، عاشقانه تلاش میکرد. این جمله از اولین وصیتنامهاش برای شاگردان و رهروانش به یادگار ماند: «عمامهی من کفن من است.»
*وصیتنامه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سپاس خداوندی را که انور جلال او از افق عقول بندگانش تابان است و خواستهاش از زبان گویای کتاب و سنت نمایان. خدایی که دوستان خود را از دلبستگی به دنیای فریب کار رهانید و به شادیهای گوناگونشان رساند؛ و اما شما ای روحانیون و طلاب عزیز همان طور که امام فرمودند تذکیه و تعلم را پیشه خود سازید و جوانان عزیز اسلام را هادی باشید و در آغوش هدایت الهی جای بگیرید.
کار شما بهترین کار است، همان کار پیغمبر و ائمه معصومین است، هدایت و ارشاد و اداره جامعه اسلامی و پیاده کردن احکام نورانی اسلام و مانند علی بن ابی طالب(ع) در دعا میخوانیم «و لا تأخده فی الله لومه لائم» در راه خدا حرکت کردن سختی و رنج دارد، موانع زیاد است و با صبر و استقامت راه انبیاء را ادامه دهید که امروز جوانان ما با ریختن خونشان موانع راه را برداشتند و بر میدارند و ما در قیامت در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی عذری نداریم و البته این حرف من با هم درسها و هم سنگران خودم است، نه به بزرگان که سخن گفتن در مقابلشان بیادبی است. آنان مربی ما هستند و ما شاگرد آنان.
و شما ای پاسدار عزیز و جوان برومند که هدفتان مقدس است و راهتان روشن و حرکتتان حماسه آفرین است، چون هجرتتان آغاز بر هجرتها بود و خون سرختان پیامآور هدفتان و سرهای بریده و بدنهای قطعه قطعه شده شما نشانگر مظلومیتتان است.
دست از دامان امام زمان و نوکرانش نکشید که اینان عمال اسلامند و اسلام اصیل را باید از امثال غفاریها، سعیدیها، مطهریها، بهشتیها، صدوقیها، مدنیها، دستغیبها و امثالهم گرفت. بدانید اسلام منهای روحانیت اسلام نیست و این سد دشمنشکن را نگذارید بشکند.
مادرم! آن زمان که اسلام و انقلاب به خون احتیاج داشت تو ثمره سالها عمرت را که فرزندی مسلمان بود هدیه کردی، چه خوب امانت داری کردی و چه به موقع امانت را دادی. پس شاد باش و فرزندان دیگرت را هم بده و خود مانند زینب معلم دیگران باش.
مبادا بر من گریه کنی که اگر شهید باشم زندهام، زندهتر از زندهها. حلالم کن و به برادرانم و به بچههای خواهرانم بگو که آنان باید خود را برای قربانی شدن آماده کنند و سربازی اسلام را بر عهده بگیرند.
خواهرانم! در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنید. زهرا گونه زندگی نمایید و شوهرانتان را به راه خدا وادارید.
مادرم، خدا پدرم را رحمت و شما را عاقبت به خیر کند. انشاءالله اگر کربلا مشرف شدی مرا فراموش نکن و از حضرت امام حسین(ع) تقاضا کن که قربانیت را بپذیرد. هر وقت خبر کشته شدن من به شما رسید بگو «انا لله و انا الیه راجعون» و این را یک امتحان قلمداد کن.
پروردگارا هرچند به نفس مطمئنه نرسیدیم و در جهاد اکبر پیروز نگشتیم، اما به جهاد اصغر پرداختیم پس «ربّنا فاغفر لنا ذنوبنا وکفّر عنّا سیّئاتنا و توفّنا مع الأبرار، ربّنا و ءاتنا ما وعدتّنا علی رسلک و لا تخزنایوم القیمه إنّک لا تخلف المیعاد»
برایم تفت نگیرید خرج نکنید، فاتحهای ساده بخوانید و پول آن را به انجمن ایتام اهدا نمایید. در صورت امکان در قبرستان شهدا دفنم کنید کنار پاسداران تا شاید خداوند به واسطه آنان مرا ببخشد و در هنگام دفنم زیارت عاشورا و روضه حضرت زهرا بخوانید.
یکی از همرزمان شهید در خاطرهای از او میگوید: «صبح تا شب در منطقه رملی دشت آزادگان راه رفتیم. هجده کیلومتر. در تنگه صعده آقا مصطفی دعای کمیل با حالی خواند، ده دوازده نفری میشدیم. بچهها صفا کردند.
میگفت: «خدایا، تو دیدی راه رفتن تو رملها مشکله. ما چطوری هفت گردان را بیاریم پشت سر عراقیها، تازه خسته و کوفته بزنند به دشمن. تو ارحمالراحمینی برای تو سفتکردن رملها زیر پای بچهها کار سادهای است.» دو هفته بعد، یک ساعت قبل از شروع کردن عملیات فتح بستان باران شدیدی آمد و رملها سفت شد، گردانهای خطشکن انگار توی هوا راه میرفتند؛ مصطفی کنار معبر ایستاده بود و گریه میکرد: خدایا گفتم تو هر کاری بخوای میتونی بکنی!»
شادی روح شهید مصطفی ردانیپور صلوات؛ «الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم»، اللهم الرزقنی توفیق الشهادت فی سبیلک.
Sunday, 27 October , 2024