شهیدی که مثل حضرت زهرا(س) شهید شد وقتی فرمانده دلیر لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام شهید خرازی احساس دلتنگی می‌کند از پشت بیسیم درخواست می‌کند که به محمد بگویید برایم روضه بخواند و بعد از چند لحظه زمزمه «دربین دیوار و در زهرا صدا می‌زد پدر» فضای جبهه‌ها را معطر می‌کند. به گزارش خبرنگار پایگاه […]

وقتی فرمانده دلیر لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام شهید خرازی احساس دلتنگی می‌کند از پشت بیسیم درخواست می‌کند که به محمد بگویید برایم روضه بخواند و بعد از چند لحظه زمزمه «دربین دیوار و در زهرا صدا می‌زد پدر» فضای جبهه‌ها را معطر می‌کند.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری شهید یاران؛ در صفحه پاک گلستان شهدای اصفهان، هستند شهدایی که خیلی‌ها از آن‌ها حاجت گرفته‌اند، گره از کارشان وا شده و شهدا نمک‌گیرشان کردند، همان‌هایی که همچون مولایشان حسین‌بن‌علی (ع) با خون خود قوام اسلام را تضمین کردند؛ حتما نام محمدرضا تورجی‌زاده را شنیده‌اید؛ محمدرضا فرزند حسن، فرمانده گردان یازهرا لشکر ۱۴ امام حسین (ع).

شهید محمدرضا تورجی‌زاده، فرزند حسن در سال ۱۳۴۳ متولد شد. از فعالیت‌هایش در دوران قبل از انقلاب این که در اعتراض به رژیم پهلوی و همراهی با قیام مردم قم، با چند نفر از دوستانش کلاس درس را تعطیل کرد و در محیط مدرسه تجمع کردند. در مدرسه برنامه دعای کمیل و روضه‌خوانی راه‌اندازی کرد.

پس از پیروزی انقلاب، یکی از جوانان مبارزی بود که علیه فعالیت‌های ضدانقلابی بنی‌صدر تلاش بسیاری کرد. با شروع جنگ، ابتدا، در تیپ نجف اشرف در گردان‌های آر.پی.جی هفت و یوسف مشغول خدمت شد. سپس به لشکر امام حسین(ع) آمد و در گردان‌های امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) و گردان یا زهرا(س) به خدمت پرداخت.

شهید خرازی همیشه می‌گفت: «گردان یا زهرا ویژگی خاصی دارد و من به نیروهایش غبطه می‌خورم». تورجی برای آن‌ها هم فرمانده و هم مداح بود. وقتی فرمانده دلیر لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام شهید خرازی احساس دلتنگی می‌کند از پشت بیسیم درخواست می‌کند که به محمد بگویید برایم روضه بخواند و بعد از چند لحظه زمزمه «دربین دیوار و در زهرا صدا می‌زد پدر» فضای جبهه‌ها را معطر می‌کند.

محمدرضا تورجی‌زاده در بخش از وصیت‌نامه خود این‌چنین می‌نویسد: «امشب که قلم بر کاغذ می‌رانم، ان‌شاءلله هدفی جز رضای دوست و انجام وظیفه ندارم؛ در راه وظایفی که بر عهده‌ام گذاشته شده از ایثار جان و … هیچ دریغی ندارم.

زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید.

خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون.
خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز.
اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ شکری درخور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش.

خدایا معیار سنجش اعمال خلوص است. من می‌دانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم.
اگر گناه و معصیت کورم کرده، بینای رحمتم. با لطف و کرم خود مرا دریاب که با لیاقت فرسنگ‌ها راه است.

هم رزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفته‌ام بسیجی‌ها، سپاهی‌ها، این لباسی که بر تن کرده‌اید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا سلام الله علیها پس لیاقت خود را به اثبات برسانید.

نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خود دقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکی‌ها به دور بود.»

برادر شهید خاطره‌ای از شهید تعریف می‌کند: «از مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه حلالیت طلبید. قرار بود فردا با دوستانش عازم جبهه شود، همان روز رفتیم به گلستان شهدا، سر قبر شهید سید رحمان هاشمی. دیگر گریه نمی کرد.

دو تن دیگر از دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آن‌ها خیره شد؛ گویی چیزهایی می دید که ما از آن‌ها بی‌خبر بودیم.
رفت سراغ مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را دفن نکند.

ایشان هم گفت: من نمی‌توانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند می‌خواهیم اینجا دفن کنیم. محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت: شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار. همان طور هم شد و محمد در کنار سید رحمان دفن شد.»

محمدرضا در عملیات کربلای ۱۰ در ارتفاعات سد دربندی خان عراق به تاریخ ۱۳۶۶/۲/۵ با شکاف عمیق که در پهلوی چپ او ایجاد شده بود و بازوی راست او هم غرق خون بود به شهادت رسید. پیکر آن شهید در گلستان شهدای اصفهان، قطعه طریق‌القدس، ردیف ۵، شماره ۶۸ به خاک سپرده شد. در ایام عملیات کربلای ۵ گفته بود: «من در عملیاتی شهید می‌شوم که رمز آن یا زهرا علیها السلام است. من هم فرمانده گردان یازهرا علیها السلام هستم».

چه خوش از شوق وصال، همچون معشوق پر کشیدن و چه زیباست عمری دم زدن از مادر و همچون او شهید شدن و چه سرنوشت نیکویی است محشور شدن با خاندان عصمت، چه گفتند و چه خواستند و چه دیدند و چه شنیدند آن‌هایی که دست‌چین شدند، فقط الله اعلم!