دلم بهانهات را گرفته پدر شهیدم می خواهم حرفهای ناگفته ام را در این دلنوشته بگویم اما از کجا شروع کنم؟ پدر شهیدم، تا گفته هایم را برایت میگویم ولی آیا میشود یک دنیا حرف را در دلنوشته کوچک جای داد؟
حرفهای ناگفته بسیار دارم که با تو بگویم، از دلتنگیهایم و از خاطرات فراموش نشدنی و از روزهای با تو بودن، از خودم و از بزرگ شدن برادر و خواهرانم از صلابت و شجاعت مادر و از قاب عکس پر از خاطرات روی دیوار.واز نداشتن آلبوم عکسی که میتوانست نبودن خیلی کمبودهایم را جبران کند.
پدر شهیدم ، خیالت راحت. همه هوایم را دارند،دوستانی را در مسیر راهی که وصیت کردی سر راهم قرار دادی که مسیر خدمت کردن را برایم هموار کردند و امید وارم در مسیر خدمت ثابت قدم باشم .اما دلم هوای تو را دارد.
آن روز که تو رفتی من ۷ سال داشتم اما با تو مردانه عهد بستم که چنان باشم که تو میخواستی، یادگار شهید الهی و مایه افتخار تو باشم؛ سخت است ولی با تو میتوانم.
پدر جان، آیا میشنوی چه میگویم؟ دوست داشتم در کنارم باشی تا سر بر زانوانت بگذارم و درد دلهایم را برایت بگویم. از این روزهای سخت دنیا طلبی عده ای بگویم که مسیر انقلاب را گم کرده اند دعایشان کنید که همواره پیرو خط امام خامنه ای در راستای آرمانهای انقلاب کوشا باشند.
روزی که نوشتم بابا، سختترین روز زندگی من بود. باید با دستان کوچکم کلمه بابا را مشق میکردم. بابا آب داد برایم معنایی نداشت، شاید همه فرزندان شهدا سختترین روز زندگیشان همان روزی بود که “بابا” را مشق کردند.
شاید در نگاه اول به سایر پسرانی که سایه پدر بالای سرشان است و هر چه میخواهند برایشان مهیا میشود و کمبودی ندارند، حسرت بخورم که چرا پدرم نیست ولی عمیق که فکر میکنم میبینم آنچه پدرم به من داده، هیچ پدری به فرزندش نداده است.
پدرم نعمت اصالت، شجاعت، مردانگی و ایمان را در خونم تزریق نمود، نعمتهایی که هرگز فروشی نیست و حتی پدران به ظاهر ثروتمند هم نمیتوانند در هیچ معاملهای آن را خرید و فروش کنند.
سلام، سلام بر پدری که مدتهاست او را ندیدهام و سلام بر پدری که مدتهاست در رویاهایم با او نجوا میکنم، از کودکی با او حرف میزنم، میخندم، بازی میکنم اما پدر دلم برای بودنت تنگ است.
میخواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه “بابا” بگویم.
من فرزند اسطوره پروازم. پدرم، وقتی رفتی دلم گرفت، با تو دلم چه آرامش غریبی داشت؟ بگو برای دیدن تو باید از کدام کوچه گذشت؟
راستی پدر، برای زیارت تو به مناطق جنگی که آمدم، میدانی؟ ،همان جایی که وصیتنامه و خاطراتت را نوشتی: به اروند و فکه و شلمچه و طلائیه چشمه اشکم خشکیدنی نیست. آنجا صاحبخانه عشق است و دیگر حساب و کتاب قطرههای اشکم را ندارم، اشکهای من فرود میآید و قدم میزدم به جایی که شهدا قدم میزدند.
آری، تو شهادت را بر ماندن ترجیح دادی چرا که روح بلند و ملکوتی تو نمیتوانست در این دنیای خاکی بماند؛ خوشا به حالت ای سردار که به خیل یاران حسین(ع) پیوستی و از علائق دنیا گذشتی و کربلایی شدی، خوشا به حالت که این دنیا نتوانست تو را در قفس تنگ خویش محبوس نماید.
نگاهت، نگاه عشق و فداکاری است. پدرم، تو که در خلوت شب به سکوت پر از درد من گوش میدهی و در اعماق قلبم و در کوچه پس کوچههای وجودم قدم میگذاری و احساسم را درک میکنی، امروز بیشتر از همیشه دلم برایت تنگ شده است.
پدر جان، همان روزی که دستان گرم و مهربانت را بر سرم کشیدی و با بوسههایت به تمام وجودم طراوت بخشیدی، نمیدانستم که آخرین دیدار من و توست. آن روز بودنت را با تمام وجودم احساس میکردم اما با دور شدن از تو گویی تمام دنیا رفت.
حال که درست فکر میکنم بیشتر از هر زمانی به رفتنت افتخار میکنم چون تو شهیدی، تو رفتی تا ایران عزیزمان مقتدرانه بماند.
امروز که در آستانه انتخابات ریاست جمهوری هستیم ، همه آماده اند. امروز جانبازان، ایثارگران و همه خانواده شهدا آمادهایم که بگوییم: ما تا آخر ایستادهایم بابای مهربانم.
لبیک یا خامنهای.
Sunday, 27 October , 2024