شهیدی که بنا بر احساس وظیفه، مشغول به کار شد شهید سید رسول ربیعی با وجود اینکه وضعیت تحصیلی‌اش مساعد و معلمین دوران ابتدائی‌اش همیشه از احوالات درسی‌اش احساس رضایت می‌کردند، بنا بر احساس وظیفه‌ای که داشت و خود را ملزم می‌دانست تا دستان خسته پدر را یاری رسان باشد، وارد عرصه کار شد. به گزارش […]

شهید سید رسول ربیعی با وجود اینکه وضعیت تحصیلی‌اش مساعد و معلمین دوران ابتدائی‌اش همیشه از احوالات درسی‌اش احساس رضایت می‌کردند، بنا بر احساس وظیفه‌ای که داشت و خود را ملزم می‌دانست تا دستان خسته پدر را یاری رسان باشد، وارد عرصه کار شد.
 
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری شهید یاران ؛ شهید سید رسول ربیعی در یکی از روستاهای نزدیک اصفهان به نام سمسور در سال ۱۳۴۵ چشم به دنیا گشود. زندگی و عمر او هر چند بسیار کوتاه بود، اما سراسر عمر پر ثمرش حکایت از یک انسان موثر و ایثارگر و حماسه آفرین برای مکتب و انقلاب اسلامی بود.

این آثار و نتایج را می‌توان از کتابخانه‌ای که در مسجد تشکیل داد و خود سرپرستی آن را به عهده داشت و یا شعارهای اسلامی و انقلابی که جهت آگاهی مردم روی دیوارها می‌نوشت ملاحظه می‌نمود و همچنین سعی می‌کرد در روستای خویش مردم را از آثار و نتایج انقلاب اسلامی مطلع سازد؛ بدین جهت بود که با شرکت جستن در امور تبلیغاتی روستا بهترین نقش را ایفا می‌کرد.

او علاقه زیادی نسبت به بسیج داشت و سعی می‌کرد دیگران را نیز به بسیج و کلاس‌های بسیج تشویق کند. او بیشتر وقت خود را در مسجد روستا جهت امور بسیج می‌گذراند.

شهید ربیعی انسان پرتلاشی بود. او با وجود سن کم از اراده و ایمان قوی و استورای برخوردار بود. نیمی از روز را به کار در کارگاه برای اداره زندگی خود و مادرش می‌گذرانید و نیم دیگر را اختصاص به فعالیت‌های اسلامی داده بود.

شهید به مجالس مذهبی علاقه فراوان داشت. خواهر شهید می‌گوید: «در محله سمسور سکونت داشتیم و رسول متولد آنجا بود. پدرم سید جعفر کار کشاورزی می‌کرد و زندگی‌اش را اداره می‌کرد. ما سه خواهر بودیم و چهار برادر داشتیم و من بزرگ‌ترین خواهر بودم. رسول از همان دوران کودکی‌اش بچه نوبر و زرنگی بود. دوران ابتدایی را در مدرسه شهید صدوقی گذراند و تا کلاس ششم بیشتر درس نخواند. با وجود اینکه وضعیت تحصیلی‌اش هم مساعد و معلمین دوران ابتدائی‌اش همیشه از احوالات درسی‌اش احساس رضایت می‌کردند، رسول بنا بر احساس وظیفه‌ای که داشت و خود را ملزم می‌دانست تا دستان خسته پدر را یاری رسان باشد، وارد عرصه کار شد. در ابتدا در کارخانه پشم در محدوده ارغوانیه کنونی کارگری می‌کرد و بعد از آن و در اثنای جنگ وارد سپاه شد.
او درآمد حاصله را که مبلغ ناچیزی بود یا صرف احتیاجات زندگی روز مره‌اش می‌کرد یا به کار خیر می‌زد. او دوست داشت برای مسجد محله‌مان کاری انجام دهد و از این رو تصمیم گرفت کتابخانه‌ای را برای آنجا فراهم کند. علاقمندی‌اش نسبت به انجام فرائض نماز و روزه و خواندن قرآن از سن ۱۰ سالگی نشان داد و حتی بچه‌های دیگر را نیز به انجام این فرائض و حضور در مسجد تشویق می‌کرد. به سن ۱۶-۱۵ سالگی که رسید تصمیم گرفت به جبهه اعزام شود، اما با مخالفت‌های برادرم روبرو شد. ولی او همچنان بر خواسته خود پافشاری کرد و سرانجام با گریه و التماس روانه جبهه شد.

تنها ۴۰ روز از زمان اعزام نگذشته بود که در عملیات خرمشهر در شلمچه به شهادت رسید. در این مدت یک روز هم به مرخصی نیامد. رسول نزد خانواده‌ام بسیار عزیز بود و برادرم به خاطر سن کم رسول و این که خودش هم در جبهه حضور فعال داشت و بر خطرات او واقف بود با رفتن برادرم مخالفت می‌کرد، اما رسول نیز بچه جسور و شجاعی بود و احساس وظیفه می‌کرد؛ او با وجود سن کمی که داشت همواره ما را نصیحت می‌کرد و به خصوص در امر رعایت حجاب و خواندن نماز آن هم با جماعت. او در این مدت ۴۰ روزی که در جبهه بود خدمات زیادی را بنا بر آنچه می‌گفتند انجام می‌داد و بر حسب وظیفه‌اش که جا به جائی مجروحین از صحنه جنگ بود، تلاش‌های بی‌وقفه‌ای انجام داده بود.»