طلبه غواصی که به رضای مادر شهید شد دوش به دوش مادر نشستم و هوای معنویت سَر کشیدم، چشمه اشکم جوشید و سرازیر شد اما مادر مقتدرانه صلواتی روانه روح بلند رضا کرد و گفت «از اول و ازلش رضا دادم که رفت»، انگار مادرِ شهید «رضا عمادی» از همان ساعت اول به دنیا آمدن […]

طلبه غواصی که به رضای مادر شهید شد

دوش به دوش مادر نشستم و هوای معنویت سَر کشیدم، چشمه اشکم جوشید و سرازیر شد اما مادر مقتدرانه صلواتی روانه روح بلند رضا کرد و گفت «از اول و ازلش رضا دادم که رفت»، انگار مادرِ شهید «رضا عمادی» از همان ساعت اول به دنیا آمدن فرزندش، رضا را هدیه کرده بود به ساحت عشق به گواه اروند.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری شهید یاران، کنار دشت پرگل دامن مادر نشستم و دلتنگی‌های بخار شده و از دل بر آمده‌اش را چیدم، امان از لشکر تا دندان مسلح دلتنگی که امان شمارش از من ربود. گفتم تفال بزنم به چین و چروک‌های به هم دوخته شده چشمانش، می‌خندیدم و می‌خندید اما حافظ می‌دانست کدام بیت را هدیه حال دلش کند و فصل‌الخطاب کلام نگفته‌اش.

«مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم»؛ ضیافتی شد از دشت پر گل و غزل و دلتنگی و هُرم نفس‌های داغ.

پهلو به پهلوی همین نفس‌های معطر به عطر لاله، یخ مهمان ناخوانده بودنم انگار آب شد و کار به گپ و گفت کشید، گپ و گفتی که من می‌گفتم و مادر گاهی با ریز کلامی و گاهی هم به نشان تایید سری تکان می‌داد و همه اسبابی شد برای گفتن «رضا دارم، از اول و ازلش رضا دادم که رفت».

تنها کلام ریسه شده از بیخ دلِ اناری‌اش «رضا دارم» است و همین سببی شد تا دست به دامن برادر و فرمانده و دوست شوم تا راز روزهای اوج گرفتن رضا را بدانم.

آقای فرمانده دستم را می‌گیرد و به روزهای غواصی غیوران ایران می‌برد درست ایامی که رضا پیدایش نبود؛ کریم مطهری، فرمانده گردان غواصی جعفر طیار گفت: «سه روزی بود که رضا را گم کرده بودیم، بحبوحه آموزش و غواصی‌های پی در پی؛ نبودش را اروند گواه می‌داد ولی خب بعد از سه روز  سَر و کله رضا با لباس غواصی پیدا شد.»

فرمانده به مادر اشاره کرد و لب گزید و آرام آرام زیر و بم صدایش را پنهان کرد، انگار بنا شد مادر نشنود ولی فرمانده بگوید، مراعات انارهای به خون نشسته دل مادر ‌را کرد و لاجرم با ایما و اشاره و پنهانی پنهانی پرده برداشت از رادمردی‌های غواص جوان جبهه‌ها «رضا پیدا شد، اما چه پیداشدنی، رضای عارف‌مسلک گردان جعفر طیار سه روز متوالی با لباس اسفنجی غواصی در آب مانده بود و پوست تنش غلفتی به لباس تنگ و تُرش غواصی چسبیده بود، به گمانم چند مدتی دوا و درمان به درازا کشید اما رضا از پا درنیامد و دوباره آمد و لباس غواصی به تن و فین به پا کرد»، کلمه ادا شده نشده خیره خیره مادر را دید زد، گویی دلش شور دل پا به سن و سال گذاشته‌اش را دارد.

مشق عشق رضا؛ از طلبگی تا غواصی

دوش به دوش مادر نشستم و هوای معنویت سَر کشیدم، چشمه اشکم جوشید و سرازیر شد اما مادر مقتدرانه صلواتی روانه روح بلند رضا کرد و باز هم گفت «رضا دادم به رفتنش»؛ انگار مادرِ شهید رضا عمادی از همان ساعت اول به دنیا آمدن فرزندش به وقت ۶ آذر سال ۴۵ در روستای تفریجان، رضا را هدیه کرده بود به ساحت عشق، توفیری هم ندارد به اسم تیربارچی و آرپی‌جی‌زن یا غواص، مشق عشق رضا با پوست غلفتی کَنده شده و غواصی دیوار به دیوار نی‌زارهای اروند در سرمای استخوان‌سوز دی ماه مرهمی است برای درد دوری‌اش.

مادر را قسم دادم به مشق عشق رضا تا بلکه راز باز کند و دلش را سبک، مکثی کرد و رو گرفت و چشم به زمین دوخت، انگار قسم اسبابی شد برای گفتن «رضا کلاس و مدرسه را تا دبیرستان ادامه داد و از آن به بعد رفت سراغ ردا و عمامه؛ هرچند بچه‌ام، جنگ و عملیات و حرف امام برایش اهمیت داشت، دست تقدیر رضا را به غواصی گره زد تا آب شرمنده شود و رضا آبرومندانه و سربلند سر بالا کند.»

صحیفه رضای غواص و طلبه پربار است و هر دم دل مادر لبالب می‌شود از یاد رضای به آسمان پل زده ولی یادش کلمه نمی‌شود، اشک هم نه! یاد رضا اقتدار مادرانه می‌شود و کنج چشمان کم‌سویش سوسو می‌کند، یحتمل آسمان و ریسمان بافتن من هم کارگر نمی‌افتد.  

رضا خلاصه‌ای از شجاعت و بی باکی

برگ زرین زندگی کوتاه رضا هزار هزار است و باز هم فرمانده جُور می‌کشد و سینه صاف می‌کند برای بازگو کردن دو سه برگی از غیرت خاصه رضا، مطهری یادش را به کربلای ۴ و حماسه ماندگار رضا گره زد و گفت: «رزمنده طلبه‌ای بود که بیشتر از درس و بحث در عملیات‌های مختلف از خط مقدم گرفته تا پشتیبانی حضور داشت و دست آخر شهریور سال ۶۵ به یگان غواصی جعفر طیار پیوست و در عملیات جزیره مجنون به نام انصار در ۲۰ شهریور شرکت کرد.

عملیات انصار آبی – خاکی بود و برادر کوچکتر رضا در گردان ۱۵۴ حضرت علی‌اکبر در همین عملیات شهید شد، رضا دم نیاورد و لحظه‌ای حتی لحظه‌ای ایمانش سست نشد خلاصه او شجاع و بی‌باک بود.

روزگار حول محور ایثار بی‌مثال رضا می‌گذشت و او خود را آماده می‌کرد برای عملیات کربلای ۴؛ رضای طلبه معاون یکی از دسته‌های غواصی شد و گویی عزم جزمش خبر از فتح‌‌الفتوحات می‌داد، فتح نفس و نوای شهادت.