بعد از شهادت شهید صیاد شیرازی، داماد ایشان به نقل از همسر شهید صیاد شیرازی خاطره ای بیان میکند:همسر ایشان نقل می کنند بعد از پایان جنگ فرزند بزرگ خانواده که دخترمان بود در یکی از دانشگاه ها مشغول تحصیل بود و بعضا از طرف چندین خانواده از مقامات عالی رتبه نظام از دخترمان خواستگاری […]

بعد از شهادت شهید صیاد شیرازی، داماد ایشان به نقل از همسر شهید صیاد شیرازی خاطره ای بیان میکند:
همسر ایشان نقل می کنند بعد از پایان جنگ فرزند بزرگ خانواده که دخترمان بود در یکی از دانشگاه ها مشغول تحصیل بود و بعضا از طرف چندین خانواده از مقامات عالی رتبه نظام از دخترمان خواستگاری کردند و هر بار شهید صیاد بعد از گفتگوهای خصوصی با آن خواستگاران نهایتا به آنها جواب رد میداد و دلیلش را هم به من نمیگفت!
داماد ایشان نقل میکند: من در دانشگاهی مشغول تحصیل بودم بعد از کنجکاوی متوجه شدم دختر تیمسار صیاد هم دانشگاهی ماست و مشغول تحصیل است.
بعد از مدتی به دوستان نزدیک خودم در دانشگاه گفتم من میخواهم به خواستگاری خانم صیاد شیرازی بروم!
دوستان به من گفتند: خبر داری این دختر کیه؟ دختر تیمسار صیاد شیرازی از فرماندهان بزرگ ارتش است و اطراف منزلش هم تو را راه نمی‌دهند و حتی احتمال است مراجعه کنی بهت مشکوک هم بشوند و‌ گرفتار بشی!
ولی من تصمیم خودم را گرفته بودم و میخواستم هر طور شده درخواست خودم را به خانواده ایشان برسانم ولی هیچ راه و چاره ای نداشتم تا اینکه به ذهنم رسید از طریق مسئول نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه خواسته خودم را مطرح و درخواست کمک و ارشاد کنم مراجعه کردم مسئول نمایندگی ولی فقیه گفت: قول نمیدهم ولی تلاش میکنم به طریق ممکن پیغام شما را بر اساس ترویج سنت حسنه ازدواج به اطلاع تیمسار برسانم!
بعد از چند ماه که از حاج آقا دانشگاه خبری نشد و ناامید شده بودم که خواسته من گویا از محالات و‌ شدنی نیست و با خود میگفتم حتی اگر خواسته من را به اطلاع ایشان هم برسانند بدلیل اینکه از خانواده معمولی و گمنام و ناشناخته در اجتماع هستم احتمال است بدلیل جایگاه و مقام ایشان هیچ توجه و اعتنایی نخواهد کرد!
اما در همین اوضاع و افکار منفی خودم بودم که یک روز حاج آقا دانشگاه من را خواست و گفتند: درخواست شما را به تیمسار صیاد شیرازی اطلاع دادیم و ایشان پیغام داده اند در فلان روز و فلان ساعت تشریف بیاورند منزل ببینم خواسته ایشان چیست!
داماد شهید صیاد نقل کرده است:
من در وقت مقرر به آدرس منزل ایشان رفتم و ایشان در منزل به گرمی از من استقبال کردند و بطور خصوصی خواسته خود را مطرح و ایشان هم در کمال صبر و متانت سوالات مختلفی در خصوص وضعیت شخصی اجتماعی و تحصیلی و خانوادگی مطرح کردند و من صادقانه به همه آنها پاسخ داد.
در بین سوالات متنوع و بسیاری که ایشان مطرح کردن من به آن سوال اساسی که مد نظر و دیدگاه اصلی ایشان بود هم پاسخ داده بودم و پاسخ همان سوال باعث شده بود افتخار دامادی شهید صیاد نصیب حقیری شود که از خانواده ای طبقه پایین و گمنام و ناشناخته اجتماعی بودم
شهید صیاد از تمام خواستگاران خانواده های مشهور سیاسی و …سوال کرده بود: زمان جنگ کجا بودی وچکار می‌کردی ؟
همه آنها گفته بودند: در زمان جنگ بدلیل علاقه به تحصیل در دانشگاه های داخل یا خارج از کشور مشغول تحصیل بودیم!
اما وقتی شهید صیاد همین سوال را از من پرسیده بود من حضور دو سال در جنگ‌ در لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا (ع) بعنوان تخریب چی و عضویت حال در بسیج را به اطلاع ایشان رساندم
داماد شهید صیاد به نقل از همسر ایشان تعریف میکند: یکبار از شهید صیاد پرسیدم چرا خواستگاران دیگری که از خانواده های مشهور و عالیرتبه بودن را قبول نکردی ولی این جوان گمنام و ناشناخته را به دامادی خود قبول کردی؟
شهید صیاد پاسخ داد جوانی که هنگام هجوم دشمن تحصیل را مقدم بر دفاع از خاک و ناموس سرزمین خود بداند لیاقت دامادی و افتخاری برای من ندارد!
همسر شهید صیاد در ادامه به من گفت: در کنار جوانی و شایستگی و پاکی شما صرفا شما را به این دلیل شخصی و اعتقادی خود به دامادی قبول کرد که در زمان جنگ در جبهه های جنگ حضور یافته بودی!

نام و یاد و مرام و سیره شهید بسیجی سپهبد صیاد شیرازی در تاریخ همیشه درخشان و پر افتخار این سرزمین همیشه زنده و جاویدان و پر رهرو باد