از شهیدستان‌های ایران چه می‌دانید؟ تنها کافی است نگاهی گذرا به سن‌وسال شهدای جنگ تحمیلی داشته باشیم تا پی به آمار بالای شهدای دانش‌آموز ببریم، پسرانی که به واقع گل کاشتند، دنیا برایشان پوچ شد که قیدش را با همه قشنگی‌های فریبنده‌اش زدند و رفتند و با وجود سن کم سینه سپر کردند تا کسی […]

از شهیدستان‌های ایران چه می‌دانید؟

تنها کافی است نگاهی گذرا به سن‌وسال شهدای جنگ تحمیلی داشته باشیم تا پی به آمار بالای شهدای دانش‌آموز ببریم، پسرانی که به واقع گل کاشتند، دنیا برایشان پوچ شد که قیدش را با همه قشنگی‌های فریبنده‌اش زدند و رفتند و با وجود سن کم سینه سپر کردند تا کسی دست درازی به خاک وطنمان نکند.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری شهید یاران به نقل از ایمنا، زخم‌های مکرر، دردهای بی‌امان، خروشی چون جوشش کارون، دلدادگان میدان مین، سفرنامه‌نویسان به آسمان، دل‌سپردگان به سعادت، صاحبان پوتین‌های بزرگ‌تر از قدوقواره پا، نامداران غایب در کلاس درس و غیبت‌هایی که غایتش به شهادت رسید، برای رفتگان به راه عباس (ع)، پاس‌داران غیرت، به یقین رسیدگان کم‌سن‌وسال، ره‌یافتگان به کربلا، اسیرانِ خطر، شورآفرینان نبرد، قاسم‌های جبهه ما، روسفیدان به ظاهر کوچک و در باطن بزرگ روزگار ما، دانش‌آموزانِ شهید…

از روزی که شهید «حسین فهمیده» قاعده جنگ را بر هم زد و با اقدامش عراقی‌های آموزش دیده و حاضر در کلاس درس و دانشگاه نظامی را مجبور به عقب‌نشینی کرد، از همان روزی که بعثی‌ها مغلوب نوجوان ۱۳ ساله ما شدند از آن روز، دانش‌آموزان یکی از چند ستون حاضر در جنگ به حساب آمدند.

روزی که به نام دانش‌آموز نام‌گذاری شد

۱۳ آبان سال ۵۷ بود، دانش‌آموزان برای اعتراض به رژیم پهلوی رفته بودند، قرارشان محوطه دانشگاه تهران بود، مردم هم آمده بودند تا کنار دانش‌آموزان نفرتشان به رژیم پهلوی را به همراه کلمه‌ها در شعار بریزند و واژه‌های مرتب شده در قالب شعار را نثار رژیم پهلوی کنند، در آن زمان دارودسته پهلوی هم که از هیچ تجمعی خوشش نمی‌آمد، متوسل به گاز اشک‌آور و گلوله شد، صدای سرفه‌ها که بلند شد، صدای تکبیرها رساتر به گوش می‌رسید.

الله‌اکبرها چنان جانانه ادا می‌شد که چاره‌ای برای مأموران مسلح شاه نماند و شروع به تیراندازی کردند، جوان و نوجوان بود که یکی پس از دیگری می‌افتاد، عددها حاکی از این بود که ۵۶ جوان و نوجوان، ۵۶ نهال، ۵۶ امید شهید شدند و صدها نفر هم مجروح اما آنچه در این میان دل‌ها را آرام می‌کرد، پیام امام خمینی (ره) بود که فرمودند: «عزیزان من صبور باشید که پیروزی نهایی نزدیک است و خدا با صابران است.» و ۱۳ آبان به پاس شکوه باورهای دانش‌آموزان آن روز، آن‌ها که عاشقی را بلد بودند و ایستادند و سبز شدند و جوانه زدند در سرخی خونشان و پر زدند و به خود خدا رسیدند و این روز، روز دانش‌آموز شد.

جبهه و حضور دانش‌آموزان در میدان نبرد با دشمن بعثی

کمی که جلوتر بیاییم به روزهایی که می‌رسیم که پای دانش‌آموزان به جبهه باز شد، حضوری که ریشه‌اش به فرهنگ عاشورا برمی‌گشت، به رفتن در راه قاسم‌بن‌الحسن (ع)،داشته‌های بچه‌های نوجوان ما ایمان بود و تقوا و آنچه نثار حفاظت از وطن کردند، قطره قطره خون تنشان بود.

پشت جبهه بودند، در جبهه و خط مقدم بودند، در عملیات بودند، خون‌شان را اهدا کردند، در پایگاه‌های بسیج کمک نقدی و غیر نقدی جمع کردند، کمک حال مجروحان شدند، هر کاری که می‌توانستند کردند تا یک مشت از خاک وطن دست بیگانه نیفتد، دانش‌آموزان دختر در پشت جبهه و پسرها در جبهه.

فضا حال و هوای عجیبی داشت، معلم‌ها هم با دانش‌آموزها راهی شده‌اند، همان‌ها که یک روز در کلاس درس، فارسی و دینی و عربی و ریاضی یاد دادند و دیگر روز در جنگ و میدان جنگ می‌گفتند که ایثار برای وطن یعنی چه…

چه معلم‌ها و دانش‌آموزانی که کنار هم و دوشادوش هم برای وطن جنگیدند، حضور معلم‌ها به تنهایی برای دانش‌آموزان ایجاد انگیزه می‌کرد، برای دانش‌آموزانشان الگو می‌شدند و به آنها انگیزه می‌دادند، حضور معلمان در جبهه پر از درس بود، درسی که خوش‌غیرت‌های کم‌سن‌وسال را به دستکاری در شناسنامه وادار می‌کرد و حتی به امضای جعلی انداختن پای رضایت‌نامه و پوشیدن کفش‌هایی که قدشان را کمی بلندتر نشان دهد و راهی برای اعزام آنها به جبهه شود.

هم‌کلاسی که از رفقای شهیدش جا ماند

نامش حسین است و فامیلی‌اش رهنمایی، روزهایی که درگیر درس و مدرسه بود و هر چند روز یک بار یکی از دانش‌آموزان مدرسه و همکلاسی‌هایش شهید می‌شدند او هم خودش را به جبهه رساند، آن هم درست در ماه‌های پایانی جنگ، دیروز قید ادامه تحصیل در دانشگاه را زد و رفت تا سهمش برای حفاطت از خاک وطن را ادا کند و امروز بر مسند استادی دانشگاه تهران تکیه زده و یکی از اعضای هیئت علمی دانشگاه شده است.

از دانش‌آموزان دبیرستان شهید حسینعلی قدیری بوده، جایی در ابتدای خیابان قائمیه اصفهان؛ نامش را در گوگل جست‌وجو می‌کنم اما به نتیجه‌ای نمی‌رسم، مدرسه‌ای که شاید به قول او متروکه شده باشد.

بعد از استان اصفهان نوبت به استان تهران می‌رسد با ۳۹۰۰ شهید و بعد از آن استان‌های فارس، خوزستان، کرمانشاه و آذربایجان‌غربی به ترتیب هر کدام به ۳۰۰۰، ۲۸۲۹، ۷۷۷،۸۰۰ شهید دانش‌آموز در جایگاه‌های بعدی قرار گرفته‌اند.

در آمار مدارسی که بیشترین شهید دانش‌آموز در دوران دفاع مقدس را داشتند نیز دوباره به نام اصفهان می‌خوریم، استانی که در اینجا نیز پیشتاز است، دبیرستان شهید منتظری نجف‌آباد اصفهان با ۲۳۴ شهید دانش‌آموز در جایگاه نخست قرار دارد، مدرسه امام صادق (ع) قم با ۱۶۰ شهید در جایگاه دوم قرار گرفته است، شهر تهران و مدرسه سلمان فارسی از منطقه ۱۷ با تقدیم ۱۵۷ شهید دانش‌آموز در رتبه بعدی جای دارد.

مدرسه تسلیمی اصفهان با ۱۳۲ شهید، هنرستان ابوذر اصفهان با ۱۲۹ شهید، مدرسه امام خمینی (ره) کاشان با ۱۱۴ شهید، دبیرستان شهیدان عبداللهی آران‌وبیدگل با ۱۱۴ شهید و دبیرستان هاتف با ۱۱۲ شهید دانش‌آموز رتبه‌های بعدی را به خود اختصاص داده‌اند.

در دوران دفاع مقدس، ۶۵ مدرسه نیز بمباران شدند که می‌توان به دبستان رشیدی کرمانشاه در تاریخ بیست‌وچهارم مهر ۶۵ با تعداد ۱۷ دانش‌آموز شهید و یک معلم شهید، دبستان فیاض‌بخش و امام حسن (ع) بروجرد در تاریخ بیستم دی ۶۵ با تعداد ۶۸ شهید دانش‌آموز، مدرسه راهنمایی پیروز بهبهان در چهارم آبان ۶۲ با تعداد ۷۵ دانش‌آموز شهید و پنج فرهنگی، مدرسه زینبیه و ثارالله شهر میانه در تاریخ دوازدهم بهمن سال ۶۵ با تعداد ۳۷ دانش‌آموز شهید و یک معلم و گروه سرود دانش‌آموزی قم در تاریخ یکم بهمن سال ۶۵ با تعداد ۹ دانش‌آموز شهید و یک معلم اشاره کرد.

سال اول راهنمایی بود که به صورت جدی و ملموس قضیه جنگ برایش مطرح شد، روزهایی که معلم‌هایش هم راهی جبهه می‌شدند و بعضی‌هایشان هم شهید، درباره آن روزها می‌گوید: روزهای ابتدایی جنگ غیر از ارتش تعداد زیادی نیروی بسیجی بودند که خیلی ضوابط سنی را رعایت نمی‌کردند با تقلب و قرار دادن چیزی در کفش که قدشان بلندتر دیده شود یا با التماس و گریه به جبهه اعزام می‌شدند.

اسم شهدا را یکی یکی در ذهنش مرور می‌کند شهید «غلامرضا رضایی حسین‌آبادی»، شهید… و این طور ادامه می‌دهد: مدرسه ما در منطقه حاشیه شهر اصفهان بود، خیلی اعزام به جبهه داشتیم البته چیز غیرعادی نبود و معمولاً این فضا در همه مدارس حاکم بود، از هر کلاس یکی دو نفر به جبهه می‌رفتند و شهید می‌شدند، افتخار بزرگی بود که بگوییم فلانی رفیق من شهید شده است یا حتی با خانواده‌اش ارتباطی نزدیک برقرار کنیم، آن روزها شهید و منزلت خانواده شهید خیلی ملموس‌تر بود نه اینکه الان نباشد نَه، آن زمان از جایگاه ویژه‌تری برخوردار بودند.

رهنمایی باز هم صحبتش را با اسامی رفقای شهیدش آغاز می‌کند و می‌گوید: شهید «قدمعلی کیانی»، شهید «سعید مهدی‌پور»، شهید «صالح‌پور»، شهید «علی قاسمی» و شهید «رضا براتی»، همه از رفقای من بودند که به شهادت رسیدند اما رضا براتی از دوستان بسیار نزدیکم بود، خبر شهادتش که رسید حسابی ناراحت شدم، برای رفتنش خیلی با خانواده‌اش جنگید تا راضی شدند برود، آخر یکی از برادرهایش هم جانباز شده بود ویکی دیگر هم شهید.

اوایل که می‌خواست برود، قدو قواره‌اش کوتاه بود، سوار دوچرخه‌های بلند می‌شد که پا بزند و قدش بلندتر به نظر بیاید، فکر می‌کنم در نهایت هم با تقلب راهی شد، از رضا که می‌خواست بگوید بغضش را فرو داد و این‌طور ادامه داد: یکی از بچه‌های دبیرستان که از جبهه برگشته بود از رضا برایمان تعریف می‌کرد و می‌گفت: اول عید مصادف شده بود با اول شعبان، رضا رفته بود داخل کانال تا غسل کند، رفیق ما را دید سلام علیک کرد و گفت: سال نو مبارک. رفیق ما گفته بود چهار ساعت دیگر تا سال نو مانده است.

رضا براتی به او گفته بود من الان به تو تبریک می‌گویم. امیدوارم که عمرم به سال دیگر نکشد و شهید شوم، خداحافظی می‌کند و کمی جلوتر خمپاره جلوی پایش می‌افتد و شهید می‌شود.

رهنمایی می‌گوید: خیلی بچه عجیبی بود، پر انرژی بود و فعال، خیلی هم رفیق داشت آخر تو دل برو بود و محبوب، هر ماه یک بار توی کوچه یک تفت می‌زدند، یک بار توی مدرسه یک بار در مسجد، اخبار شهادت اخباری بود که مدام آن را می‌شنیدیم که بین هر چند اسم یک اسم معمولاً از رفقای ما بود، راستش را بخواهید تمام بچه‌های جنگ یک حفره بزرگ توی دلشان است، یک دسته از بچه‌ها رفیق نزدیک‌تر بودند، رضا براتی برای من از آن نزدیک‌ها بود، اهل ورزش رزمی بود و هرجا می‌رسید یک مشت به دیوار می‌کوبید، زمانی که شهید شد جای مشت‌هایش روی دیوار مدرسه مانده بود، خیلی سخت است ببینی هم‌کلاسی‌هایت که تا دیروز یا حتی چند ماه پیش کنار دستت نشسته بود، حالا شهید شده است، باید جای خالی‌اش را با هر سختی است، تحمل کنی، این اتفاق هم حزن داشت هم حالت حماسی، حماسی‌اش اینجا بود که بعد از شهادت هر کدام از بچه‌های مدرسه، در عملیات بعدی تعداد زیادی از رزمنده‌های دانش‌آموز حاضر می‌شدند.

رهنمایی با حرف‌هایش دوباره ما را به آن روزها می‌برد؛ روزهای جنگ و می‌گوید: آن روزها از سپاه می‌آمدند و در بسیج مدارس آموزش‌های نظامی را می‌دادند و شوق و شوری در بچه‌ها ایجاد می‌شد، بعضی وقت‌ها هم معلم‌ها دانش‌آموزان را تشویق می‌کردند که به جبهه بروند هم از باب معنوی و سیر و سلوک هم از باب نگاه حماسی و دفاع از وطن.

حضور دانش‌آموزان در جبهه به روایت آمار

ملت ایران در دوران دفاع مقدس، ۲۳۰ هزار شهید را تقدیم این نظام اسلامی کردند که ۲۰ درصد آنها یعنی ۳۶ هزار نفر از این شهدا را دانش‌آموزان تشکیل می‌دهند، همچنین تعداد ۵۵۰ هزار دانش‌آموز از سراسر کشور به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شدند که از این تعداد، ۳۶ هزار دانش‌آموز شهید (۱۹۴۲ دانش‌آموز دختر و ۳۳ هزار و ۸۷۲ دانش‌آموز پسر)، ۲۸۵۰ جانباز و نزدیک به ۲۵۰۰ نفر آزاده هستند.

دانش‌آموزان اصفهانی همانند دیگر مردان این دیار حضور پررنگی در جبهه‌های حق علیه باطل شدند، این حضور را آمار می‌گوید و عددهایی که می‌شود آن‌ها را از روی سنگ مزار شهدا در گلستان شهدا خواند و با یک تفریق ساده از روز ولادت تا شهادت رسید به ۱۳، ۱۴، ۱۵ و ۱۶ سال سن‌؛ آمارها می‌گویند ۳۶ هزار دانش‌آموز در طول سال‌های جنگ تحمیلی به شهادت رسیده‌اند که از این تعداد ۵۵۰۰ شهید و درواقع ۱۵ درصد سهم شهدای دانش‌آموز اصفهانی است.